-
۲۲۱.اصل دردسر
جمعه 21 اسفند 1394 14:25
۲۲۱. اول: اصل درد سر رسید،تا آخر هفته هم احتمالا درگیرشم،خدا کنه ختم به خیر بشه.شدم عین گرگ دهن آلوده یوسف ندریده. عاقبت بافیل کَل انداختن همینه.البته خودم هم تنم می خوارید واسه دردسر. دوم: وقتی می تونی بگی مردی که یه زنو بغل کنی،آرومش کنی،بهش حس امنیت بدی وهیچ حس اروتیکی نداشته باشی. سوم: دیروز عصر آخرین جلسه امسال...
-
220.پوووف
سهشنبه 18 اسفند 1394 16:17
220. اول: باورم نمی شه امروزسه شنبه بود! دوم: [ + ]تصنیف موسم گل باصدای بانو قمرالملوک وزیری.دیشب پیداش کردم .
-
219.این شهر خاکستری نیست
دوشنبه 17 اسفند 1394 16:23
219. وقتی دنیای تو رنگی رنگی باشه،دیگه این شهرخاکستری نیست. تو رنگ این شهری،هر کجاش که باشی. فقط تو می تونی رنگی رنگیش کنی. یالا پاشو الان نوبت توئه! دیگه این شهر خاکستری نیست،چون تو رو داره.
-
218.رگ تاک
دوشنبه 10 اسفند 1394 16:23
218. اول: بعد از چند شب بیداری،توی سالن ترانزیت،چشامو بستم وسرمو تکیه دادم به صندلی.صحنه های زیادی تو سرم چرخ می زدن،جیغ وکف وهورا،بادکنک های نارنجی،دختر وپسراهایی که هورا می کشیدن ودست می زدن و...یه استیج که سخنران فریاد می زنه و خط ونشون می کشه! ماشین هایی که کسی کاری به کاریشون نداره،آدمایی که دارن پول می گیرن...
-
217.به کسر گاف
یکشنبه 25 بهمن 1394 15:48
217. اول: صبح که داشتم میومدم سر کار،راننده تاکسی خط داشتن حرف میزد.حرفاش اینقدر جالب وعلمی و دلنشین بود که دلم نمیومد پیاده شم.خداییش اگه سرکلاس اینطور با اشتیاق به حرف استادام گوش داده بودم الان انیشتینی بودم واسه خودم! دوم: این چند روزه ،توی خونه همش سویشرت من تنش بود.دیشب که سردم شده بود رفتم که بپوشمش دیدم که...
-
216.یک"آن"
شنبه 17 بهمن 1394 16:44
216. اول: عروس داماد برخلاف خیلی ها راحت وبدون هیچ دردسر واختلافی جهازشان را خریدند و... دوم: بعد از این همه عادت کردن کردن به حضور مهمان،دیروز که رفتند دلم حسابی گرفت وتنگشان.بخصوص برای پدر ومادر عروس! سوم: دعوت نامه وبلیط هاهای جشنواره را باز نکرده،کاملاً مودبانه برای حسین جانم پس فرستادم.امیدوارم دلخور نشده...
-
215.به همین لطافت
یکشنبه 11 بهمن 1394 12:19
اول: چند روزیه داداش وسطی ونامزدخانم وپدرجان ومادر جان نامزد خانم اومدن تهران واسه خرید و... دیشب مادام اومده بود بالا،قهوه درست کردم وفال قهوه گرفت و...روده بر شدیم ازخنده!اما ذهنم درگیر زن داییه هنوز. یه کوچولو هم واسه بهم خوردن نظم زندگیم شاکیم! دوم: برنامه های گروه حسابی جواب داده وکلی حرف وحدیث راه...
-
214.یک دست جام باده و...
یکشنبه 27 دی 1394 10:25
214. واینک اجرای آخرین پرده نمایش...
-
213.دردم نهفته به ز طبیبان مدعی...
شنبه 26 دی 1394 15:32
اول: زن دایی جراحی شد،به همین زودی وبه همین سرعت.خبر اوتقدر سریع ویهویی بود که هنوز نتونستم خودمو پیدا کنم.هرچی که جلوتر می رفتیم واحتمالا ت رو می دیدم با خودم می گفتم :دیگه این یکی نیست،حتما اتفاق خوبه می افته ولی همش خبر بد بود.دایی انگاری بیست سال پیر شده،دلم مث کاسه آب توی دست یه آدم لنگه که داره از کوچه رد می شه....
-
212.
سهشنبه 22 دی 1394 14:05
اول: معمولاً جراحی درد داره،بخصوص وقتی جراح خودت باشی ودر هوشیاری کامل روحتون ببری زیر تیغ!فرق جراحی روح با جسم اینه اینکه بعد از عمل دیگه درد نداره. دوم: دیشب مادام داشت از پدر و پسر می گفت که چند روز پیش،همون روز برف وبارونی که...می گفت.ظاهراً بچه مریض بوده و یه لنگه کفششو هم توی اتوبوس بی آر تی جا گذاشته بود.مادام...
-
211.نردبون
سهشنبه 15 دی 1394 10:25
211. اول: کم نیست روزهایی که تیتر خبرها می شود:لو رفتن تصاویر خصوصی آقای... یا خانم... علتش را کاری ندارم،هک شدن گوشی،سوءاستفاده وانتقام جویی،انتشار عمدی یا هر چیز دیگر... اما می ترسم از زندگی بین مردمی که آماده اند در هرفرصتی وبه هر بهانه ای توی اتاق خوابم سرک بکشند. دوم: چند سفر کوتاه یکی دو روزه،برف نوردی با دوستان...
-
210.سورپرایز
دوشنبه 30 آذر 1394 16:39
210. سرمو انداخته بودم پایین ومثل این بچه باشخصیتا راهمو گرفته بودم ومی رفتم خونه!گاهی سرفه،گاهی هم ... سرم به راه بود. درست دم در که رسیدم، زنگ تلفن،سورپرایز،ذوق و ... یه شب یلدای خیلی خاص خیلی خاص به یاد موندنی... امشب هم دعوتم با دوستان...
-
209.,ودیگرهیچ!
یکشنبه 29 آذر 1394 16:58
209. سرماخورده ایم دود خورده ایم دوده خورده ایم . . . ودیگر هیچ!
-
208.هی ،نخند!
سهشنبه 24 آذر 1394 15:06
208. اول: من فکر می کنم همه جای این مملکت قشنگه،هر جاشو بایدچند دفعه و توی فصل مختلف دید.برف،باروون،گرما،پاییز،بهار...هر فصلی قشنگی خودشو داره! نه قندیم که تو باروون خیس بشیم نه بستنی که توی گرما آب بشیم پس بزن به جاده والکی بهانه نیار... دوم: این" خداوند الموت "هم جالبه!خوشم آومد.البته مرجع تاریخیش خیلی...
-
207.گفتم بدوم تا تو ...
چهارشنبه 18 آذر 1394 11:11
207. اول: عزم سفر نموده ایم! سر ظهر خواهیم سپردن جان به جان جاده همین دوم: [ + ]زمزمه های این هفته ام سوم: لحظات سختی در انتظارمه!
-
206.خوشحالانه
سهشنبه 17 آذر 1394 16:05
206. اول: نامه ای که چند ماهه منتظرش بودم رسید.خدا روشکر نتیجه تقریبا همونی بود که انتظار داشتم.از این بابت خوشحالم وخیالم راحت شد. دوم: دیشب مادام صدام کرد که برم پیشش.خیلی خوشحال بود.خیلی! مادام داره نوه دار میشه.خدا می دونه چقدر دلش نوه می خواست وچقدر از بابت نوه دار شدنش خوشحال بود.من هم خوشحال شدم.واقعاً از ته دل...
-
205.که فولاد کوبند...
شنبه 14 آذر 1394 14:02
205. اول: سمینار به خوبی وخوشی تموم شد وبرگ زرینی شد بر آلبوم افتخارات ما! خسته وکوفته خودم و رسوندم خونه،خونه که چه عرض کنم میدوون جنگ!لباس،کاغذ،ظرف نشسته،کتاب ،...همه چی رو همه چی تلنبار و...اصلاً یه وضعی بودااااا! فقط یادمه یه جا اون وسط پیدا کردم وده ساعت تمام خوابیدم!سر حال که شدم افتادم به جوون این میدوون جنگ...
-
204.سمینار
دوشنبه 9 آذر 1394 10:21
204. این سمینار تموم بشه من یه نفس راحت بکشم! مغزم دیگه کار نمی کنه. هماهنگ کردن این همه برنامه و آدم... هنگ کردم! پووف
-
203.
دوشنبه 2 آذر 1394 16:21
203. همه ی ترسم این بود که شادیای این چند وقته چطوری تلافی می شن. می دونستم باید یه جوری از دماغم دربیاد،ولی اصلا فکرشم نمی کردم...این طوری بشه. داستان مصطفی... قصه زندگی اش... می خواستم برم شهرستان،با خودم فکر کردم که برم به کی تسلیت بگم؟ خواستم تلفن بزنم،بازم هم ...به کی زنگ بزنم؟به کی تسلیت بگم؟ بهت زده ام...
-
202.بدتر از...
شنبه 30 آبان 1394 15:42
202. بدتر از خود مرگ،شنیدن خبر مرگه،اونم خبر مرگ وقتی که ... وبدتر از همه ی اینا شندین خبر مرگ غریبه،مرگ یه آدم غریب که...همه ترکش کرده بودن،طردش کرده بودن...حتی خانواده اش... همراه تمام روزای تلخ وشیرین دبیرستان ودانشگاه و...کوچه و... هیچ وقت ناله نکرد. ازدیشب تا الان ... دارم خفه می شم.حتی نمی تونم گریه کنم... هیچ...
-
201.ماکجاییم وملامتگر بیکار کجا!
سهشنبه 10 شهریور 1394 10:33
201. سوخو تی50
-
200.سفید
سهشنبه 10 شهریور 1394 10:21
200. پ.ن: داستان دارد...!
-
199.لبخندهای یواشکی
شنبه 7 شهریور 1394 11:58
199. اول: روزا دارن می گذرن وکوتاه وکوتاه ترمی شن،زندگی جریان داره آرووم و بی صدا... ماه مهر نزدیکه دوم: ظهر پنج شنبه رفتیم دیزین وغیر مترقبه کله کردیم سمت کجورو چالوس و... خیلی خوش گذشت.هوای عالی،همراه به راه و... سوم: وقتی دریا،شب،ساحل خلوت و نم نم باروون...نمی تونن کوچکترین حس به کسی رو برات زنده کنن،یعنی اون آدم...
-
198.دلق ما بود که در خانه خمار بماند...
چهارشنبه 28 مرداد 1394 17:58
198. اول: جلسه سوم گرو ه هفته پیش برگزارشد.جلسه چهارم هم فردا برگزار میشه.تقریبا تمام شرکت کننده ها روانشناس هستن وفقط من رشته ام مرتبط نیست ولی با توجه به مطالعات قبلیم مشکلی ندارم .اگر کم میاوردم ناچار بودم برم از CBT شروع کنم . رویکرد گروه روان تحلیلی یه وتوی همین چند جلسه هم بازخوردای مناسب وجالبی داشته. دوم: صبح...
-
197.برده رنج
چهارشنبه 21 مرداد 1394 18:59
197. [ + ]
-
196....وچیزهای دیگر
سهشنبه 20 مرداد 1394 12:09
196. سلامتی نعمت بزرگیه که تا از دستش ندی،قدرشو نمی دونی.حالا می خوادیه سرماخوردگی ساده باشه یا... فکر کنم تموم شده باشه. خیالم راحت شده وخوشحالم! بعد از چهار پنج روز وشب بی خوابی دیشب تخت خوابیدم.
-
195.خبیثانه
چهارشنبه 14 مرداد 1394 18:22
195. وقتی یه سفر هیجان انگیز رو که یه هفته منتظرش بودی نمی تونی بری و حسابی دلت سوخته و از قضا سفرهم دقیقه نود ویک کنسل می شه و زورکی لبخند خبیثانه می زنی! اصلاً به من چه. خبیث!
-
194.غر غر...
چهارشنبه 14 مرداد 1394 11:30
194. خدا وکیلی مونده به دلم یکی سراغ منو بگیره واحوال خودمو بپرس! مرده ام ،زنده ام،...! چرا هر کی زنگ می زنه یا مریضه،یا پول کم آورده ،یا کارش جایی گیره،جا نداره شب بمونه یا... ؟!! خودم خیلی حالم خوبه مثلاً؟ به خدا افسرده شدم دیگه! بسه دیگه،اه! خسته شدم بابا بمیرید همتون
-
193.
سهشنبه 13 مرداد 1394 11:54
193. اول: دیشب ساعت 10شب جنازه ام رسیدخونه.از بس خسته وگرسنه و...بود م که پله ها رو زورکی بالا می رفتم.یه لیوان آب خوردم وولو شدم.همینجوری خوابم برد.یازده ونیم با صدای زنگ تلفن بیدار شدم.بدون سلام علیک می گه کجایی؟گفتم تو رختخواب،می گه آماده شو یه ربع دیگه دم خونه ات ام.گفتم بروبابا...یه ربع بعد زنگ زده می گه میای...
-
192.Meditating Over a Photo
سهشنبه 13 مرداد 1394 09:24
192. [ + ] . . . . . پ.ن: این آهنگ در ادامه پست قبله !