ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۲۹۹.بیداری

۲۹۹.

اول:

تنها نمیرم!!!

یه همپای خیلی پا خواهم داشت!


دوم:

امشب ماه کامله وگرگ درون من...

بی خوابی!


پ.ن:

چه میشه کرد،عادت کردم به این دیدارهای پنج شنبه ها،دلتنگم خیلی.


۲۹۸.پیش سفرانه

۲۹۸.

اول:

عصری امیر زنگ زده احوال نهنگ رو پرسید وکلی خندیدیم!فردا عصر بعداز کلی کش وقوس روکش صندلیا رو نصب میشه.فقط میمونه چندتا کار ریز برقی.


دوم:

پنج شنبه شب میرم دیدن دوستی که خیلی وقته فقط اسم همو شنیدیم واز هم شنیدیم ولی همو ندیدیم.نمی دونم بالاخره طلسم این دیدار این هفته در کردان شکسته میشه یاخیر؟!!


سوم:

برنامه سفر تعطیلات تقریبا بستم،یه سفر ماجراجویانه ازشهسو ار و سه هزار وروستای یوج به الموت وعباس آباد وکلاردشت ومازی چال و روستاهای دیگه!

از صبح یک شنبه تا...هروقت خسته بشم یاجاده تموم بشه.

توی این سفر قراره چشمه آب گرم وآب معدن یوج رو هم ببینم وفقط وفقط هم از جاده ومسیرهای بی راهه وروستایی برم.

هم کوهنوردی،هم آفرود،هم طبعیت گردی وبوم گردی وشاید هم پرواز،چه شود!!!


چهارم:

یه غبارایی هست که باهیچ باد ونسیم وباروونی از صورت آدم پاک نمیشه!


۲۹۷.ماییم وکهنه دلقی...

۲۹۷.

اول:

امروز صبح زودتر از همیشه بیدار شدم ورفت که ببینم وبشوم.تا با اینکه یه ربع زودتر رسیدم خانم دکتر وانصار واعوانش زودتر رسیده بودن وداشتن صلاح مشورت می کردن.نشستم رو صندلی کنار دیوار.یه سالن بزرگ که وسطش یه کانتر سنگی ساخته بودن وچند ردیف صندلی فلزی خشک وبی روح وآدمایی که میشد راحت میشد خواب آلودگیشون رو دید.

رفتم داخل اتاق،گزارش پرونده رو برام خوند،توضیحات خانم دکتر و همکاراش خیلی طول نکشید،منم سوال زیادی نداشتم.خوش وبشی کردیم واومدم بیرون.

دو ماه دیگه...

اولین دغدغه ام این بود که زودتر برسم سرکارم!

حسم بد نبود،نه غم نه شادی،خیلی عادی...


دوم:

روزم خیلی پر مشغله وشلوغ بود،به خصوص که رئیس کوچیکه سر ظهر رفت مسافرت و من موندم دست تنها،مادرشو می برد زیارت.دلم می خواست منم می رفتم،فقط واسه یه ساعت.


سوم:

کارام تموم نشد وفردا تا بعداز ظهر هم مشغولم واین یعنی"مازی چال"مالیده شد،تا تعطیلات دوهفته آینده.شاید جمعه برم همین اطراف قدمی بزنم ونفسی تازه کنم.


چهارم:

فردا عصر کنسول وسط و روکشای جدید نهنگ امو نصب می کنم ودیگه تمومه!


پنجم:

به قول سعدی:

"بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست..."