ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

225.بازنشستگی

225.

اول:

چند روز پیش رفتم سراغ وب قبلیم،چند تا از پستا رو دوباره خوندم و...خیلی جالب  بود.اونجا رو هم آب وجارو کردم .


دوم:

یکی از همکارا که قبل از عید  بازنشسته شده بود، اومده بود،

خیلی تغییر کرده بود.یعنی تغییرش واسه دو ماه خیلی زیاد بود!خیلی شاد وسرحال و...

گفتم خانم پ...  اگر بازنشستگی آدم اینجوری میشه،دعاکن منم به همین زودی بازنشسته شم.

قول داده بودم یه کافه دعوتش کنم،دو نفر دیگه هم اضافه شدن.


سوم:


از این [+] خیلی خوشم آومد!



بعداً نوشت:

راستی می گن پی ام اس مردونه هم اثبات شد.

همینمون کم بود!




224.مثلاً صاعقه

224.

اول:

یه حرفایی...

یه حرفایی هست که ..

یه حرفایی هست که نه می شه گفت،نه میشه شنید،نه میشه...فقط خدا می دونه داستان این پارادوکس چیه.

می دونید...

مثل اینه که به یکی بخوای مزه نمک رو بچشونی.الا وبلا تا مزه نکنه هیچ رقمه نمی شه حالیش کرد که شوری یعنی چی!

حالا می خوای هی جدول عناصر بکش،فرمول نشون بده،چه می دونم از خوبیا وبدیا نمک بگو...تا مزه نکنه نمیشه.

داشتم می گفتم یه حرفایی هست که فقط قل (به ضم قاف) می خوره میاد بالا.

حالا من هی بگم آدمو خفه می کنه،آدمو می ترکونه،خواهر مادر طرفو به هم وصل می کنه،آسمون وزمینو باهم به گا می ده،...

تا نخوری ندانی!

عجب حالی بود

با خودش می گفت "بر من بیش از این ستم نکن".

دوتا چشم که پهنای صورتو خیس کرده بود هم شاهدش!

لامصب عین عین

لامصب این صدا عین صدای صاعقه قبل از باروون بهاری تو دشت...


دوم:

صورتمو اونوری می کنم وسرمو می اندازم پایین،با خودم می گم"خوش به حال اون خدایی که تو عاشق اشی"



223.گرگ درون

223.

اول:

بالاخره کتابا رسیدن،خودشون نه البته فایلشون فقط!چون نمی شد ارسال کنن طفلیا زحمت کشیدن وفایلشون کردن وفرستادن.

مثل آدم تشنه واسه خوندنشون عطش دارم!


دوم:

انگاری منتظر بودم چیزی بگه!گفته/نگفته همچین پریدم بهش که بیا وببین!

تمام بد وبیراه های که توی کل عمرم به گوشم خورده بود،یه جا تحویل این بنده خدا دادم.طفلک با خاک کوچه یکی شد!عین پشه امشی خورده دور خودش می چرخید وهاج وواج بود.قبول دارم که یه کم تند رفتم واینکه مجازات با جرم  تناسب نداشت.اما یه جایی/یه وقتی باید می فهمید تا کجا می تونه پیش بیاد وحدش کجاست.بعد من بچه ها با کاردک از رو زمین جمعش کرده بودن.چند روز توی شک بمونه،خودم میرم سراغش...


سوم:

ای امان،صد امان،...

از این هوای خنک مسکر بهاری وشبایی که  ماه کامله  و آوای  حجت اشرف زاده ...

چاره اش پشت بوومه و چند تا پک عمیق وچند  استکان سوغاتی شیراز

این گرگ درون  من انگاری این روزا خیلی پرجنب وجوش شده!خدا به خیر کنه.


چهارم:

روز جمعه خیلی عالی بود اما خیلی هم خسته شدم!

کلی از دست پختم تعریف شده.

چقدر دوس دارم آدمایی رو که می دونن کجان  وچرا هستن و اینکه صادقان.هم خودشون  می دونن  چرا هستن وهم بهت می گن چرا هستی.یه رابطه برابر.می دونن چقدر باید بردارن وبه سهم خودشون راضن،کاری ندارن که چقدر می مونه،فقط سهم خودشون...

آدمایی که می خورن تا سیر بشن ونه اینکه تموم بشه.


پنجم:

آدم سیلیکونی زنگ زده که کجایی؟من ایرانم!

می گم  فهمیدم ایرانی ،دارم قدم می زنم فلان جا،کارت چیه؟...می گه  ادا در نیار،نیم ساعت دیگه اونجام.

میاد،می گم نمی خوای آدم شی بچه!می گه ....

قدم می زنیم و...کلی جیغ جیغ می کنه ومی خندیم وآخر سر هم یه بستنی و...وقت رفتن هم از طرف بابا دعوتم کرد به شام،واسه آخر هفته!

چقدر سرتقه این بچه!