ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

224.مثلاً صاعقه

224.

اول:

یه حرفایی...

یه حرفایی هست که ..

یه حرفایی هست که نه می شه گفت،نه میشه شنید،نه میشه...فقط خدا می دونه داستان این پارادوکس چیه.

می دونید...

مثل اینه که به یکی بخوای مزه نمک رو بچشونی.الا وبلا تا مزه نکنه هیچ رقمه نمی شه حالیش کرد که شوری یعنی چی!

حالا می خوای هی جدول عناصر بکش،فرمول نشون بده،چه می دونم از خوبیا وبدیا نمک بگو...تا مزه نکنه نمیشه.

داشتم می گفتم یه حرفایی هست که فقط قل (به ضم قاف) می خوره میاد بالا.

حالا من هی بگم آدمو خفه می کنه،آدمو می ترکونه،خواهر مادر طرفو به هم وصل می کنه،آسمون وزمینو باهم به گا می ده،...

تا نخوری ندانی!

عجب حالی بود

با خودش می گفت "بر من بیش از این ستم نکن".

دوتا چشم که پهنای صورتو خیس کرده بود هم شاهدش!

لامصب عین عین

لامصب این صدا عین صدای صاعقه قبل از باروون بهاری تو دشت...


دوم:

صورتمو اونوری می کنم وسرمو می اندازم پایین،با خودم می گم"خوش به حال اون خدایی که تو عاشق اشی"



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.