ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

134.

134.

اول:

کاری که زخمه تنبور وکوبیه ی دف با من کرد،وسوسه گندم باآدم نکرد.


دوم:

یک ماه است که آرزو می کنم،شب زود برسم خانه ویک شب با خیال راحت وسر فرصت آشپزی کنم وشام بخورم و... 

به قدری سرم شلوغ شده است/شلوغ کرده ام که گاهی...

برای چه؟برای که؟به پای که...


سوم:

گفته بودی یک بار مردانه همه چیز را تمام کن،تمامش کردم.تو هم مرد باش،یک بار برای همیشه...

نمی گویم تمامش کن،یکبار برای همیشه با خودت کنار بیا.یابیابرای همیشه یابرو برای همیشه.

نمی دانی با این کارت با من چه می کنی!

یک بارهم که شده به حرفت احترام بگذار واینجا نیا...

نیا

بگذار خودم باشم،

تو هم مرد باش.


چهارم:

نه ماشین خدا میلیون تومنی،نه حساب بانکی باصفرهای بیشتر از انگشتان دست،نه خانه چندصدمتری،هیچ کدام نمی تواند جای آن چند وجب در چند وجب آغوشت را بگیرد،می خواهی باور کن،می خواهی نکن.


پنجم:

این چند وقت معشوقه های کاغذی ام هم شاکی شداند،آن گوشه ی کتابخانه حسابی خاک آلوده شده اند.


ششم:

پری شب محمد برگشت ایران،البته برای مدتی کوتاه.انگار این آدم کاری ندارد جز انداختن کک به تنبان من برای...

از حرف های این دفعه اش خوشم آمده...


هفتم:

"گرمحتسب شکست خم می فروش را

 دست دعای باده پرستان شکسته نیست"

صائب


133.سیمرغ جشنواره سی وسوم...

133.




"برف وباران نیامد،به درک

  ما که باران کوثری داریم!"


132.آهنگ های آخر هفته

132.


موسم گل[+]

دیدی که رسوا شد دلم[+]

با صدای سولماز بدری


131.نمی دونم،نمی دونم،...

131.

 اول اردیبهشت 93 شروع شد

23 تیر اولین بار...

15مرداد تازه شروع اوج گرفتنش بود.دیدمش،خودش بود.خوده خودش بود...

کی تموم شد...

نمی دونم...

چرا تموم شد؟

نمیدونم

کی...

نمی دونم؟

من کیه ام؟

نمی دونم

تو کی هستی؟

نمی دونم

چی شد؟

نمی دونم

نمی دونم

نمی دونم

نمی دونم

.

.

.

.

.

حالاباید عکسی رو که ماه هاست بک گراند گوشیمه پاک کنم...

عکسی که صبح،شب،قبل از تماس،بعداز تماس،باهر خبر خوب وبد،هر اسم ام اس،هر...دیدمش و...

نفسم بالا نمیاد و قلبم به کزکز کردن افتاده...

خدایا امروز زودتر تموم بشه...

اون یکی وبلاگو از اول اردیبهشت امسال تا...

لعنت به من و...

130.باچه بهانه می روی...

130.

ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﺪﻋﯽ ﺷﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ

ﺁﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻗﯿﺐ ﻣﻦ ﺟﺎﻧﺐ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ

ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﺍﯼ ﻧﻔﺲ ﺳﭙﯿﺪﻩ ﺩﻡ

ﮔﺮﻡ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺭﻩ ﯼ ﺁﻩ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﺷﮏ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻫﻤﺖ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺗﻮ

ﺑﺮ ﺳﺮ ﺁﺗﺶ ﺩﻟﻢ ﻫﻤﭽﻮ ﺯﺑﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ

ﺩﺭ ﻧﮕﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﻦ ﻣﻮﺝ ﺍﻣﯿﺪ ﻫﺎ ﺗﻮﯾﯽ

ﻭﻩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺳﻮﯼ ﮐﺮﺍﻧﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ

ﮔﺮﺩﺵ ﺟﺎﻡ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﻣﺎ ﻧﺸﺪ

ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺍﺩ ﻣﺪﻋﯽ ﻫﻤﭽﻮ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ

ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﻬﺮ ﺗﻮ ﺷﺪ ﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ

ﺑﺎﺯ ﺑﮕﻮ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﻮﺵ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻓﺴﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ؟


استاد محمدرضا ﺷﻔﯿﻌﯽ ﮐﺪﮐﻨﯽ

129.می دونیه چیه؟

129.


اصلاً می دونی چیه؟

می دونی چی شده؟

چه خبر شده؟

نمی دونی که!

اینجاست که شاعر می گه"ای بی خبر بکوش تا صاحب خبرشوی"

حالا برو بکوش


دیشب هم شبی بودااااااا.شب نبود که،روز بود،روز روشن 

(آیکون چشمای این شکلی ^^)

128.پیرمرد،حرم،باران...

128.


اول:

شب قبلش تا 4صبح بیدار بودم.هم آن اس ام اس وتماس وهم خبر کسالت خاتون...

صبحش به هر جان کندنی بود بیدار شدم وراهی دیدار پیرمرد وخاتونش شدم.بلافاصله که رسیدم اسم بیمارستان را به اولین راننده ای که جلوی پایم ایستاد دادم ورفتم بیمارستان.

پیرمرد با آن چهره نورانی ومحاسن سفیدش کنار تخت خاتون نشسته بود،بی اختیار لبخند زد.خاتونش اصلاً انتظار دیدنم را نداشت.واقعاً برقی توی چشمش دیدم... خیلی خوشحال شد.

من وپیرمرد همدیگر را بغل کردیم و... آهسته دم گوشم با خنده گفت:...چموش چرا این همه راه را آمدی؟شانه اش را بوسیدم وخندیدم،دست خاتون را هم که داشت ما دوتا را نگاه می کرد بوسیدم وکنارش نشستم.

قلبش...  

دکترش گفته بود باید صبح شنبه آنژیوگرافی شود.

کمی استرس داشت می ترسید،به بیمارستان و...هم عادت نداشت،عارش می آمد که بیمارستان بخوابد.کلی در این مورد صحبت کردیم،از جراحی قلب مامان ومادربزرگ برایش گفتم از آنزیو گرافی دایی جان و... برایش گفتم.یک ساعتی کنارشان بودم و...

پیرمرد فقط به حرف های من وخاتون گوش می داد،گاهی زیر زیرکی نگاهش می کردم.گاهی چشم اش آب می انداخت...

خاتون را خیلی دوست دارد.خیلی بیشتر از هر چیز دیگری در این عالم.لیلی ومجنون اند.

با پیرمرد رفتیم پایین داخل حیاط که هوایی بخوریم.برخلاف همیشه خودش شروع به حرف زدن کردن.خیلی چیزها گفت.خیلی رک وصریح!وگفت حالا تصمیم با خودت.اینکه...

اذان را که گفتند پیرمرد قامت بست و تکبیر گفت،صدای تکبیرش دلم را لرزاند،دلم برای خودم تنگ شد.

نمی خواستم حرم بروم سر عهدی که...

اس ام اس اش رسید،باز هم همان حرف ها البته باروتی ترو...

مصمم شدم ولو اینکه به موقع نرسم،بروم حرم

خدا می داند که فقط وفقط به خاطر تو عهدم را شکستم ورفتم داخل 

داخل نرفتم،فقط توی حیاط ایستادم و...

داشت باران می آمد...


دوم:

دوست عزیزی هم در راه بود،تقریبا یک ساعت بعد از من رسید.با همه ی خستگیم تا نزدیک 3صبح گپ زدیم.


سوم:

امروز صبح قرار بود خاتون آنژیوگرافی شود،دکترش دیر آمد کرده بود...چند بار زنگ زدم هنوز ولی خبری نشده بود.بالاخره الان پسرش زنگ زد،شکر خدا جای نگرانی و... نبود،به خیر گذشت.خدایا ممنونم که دل پیرمرد را شاد کردی.



پ.ن:

باران تویی...


127.من و این همه خوش بختی محاله...

127.


 اول:

دیشب آخر وقت دوست عزیزم که ... از راه رسیده،هر چند خودم هم خیلی خسته واز راه رسیده بودم ولی تا3صبح باهم حرف زدیم و...


دوم:

صبح که داشتم می آمدم سرکار،شدم اولین مشتری نمایشگاه کتابی که نزدیک محل کارم افتتاح شده بود،چندتا کتاب که دفعه قبل ازانقلاب به علت کثری بودجه نتونسته بودم بگیرم،با تخفیف 50درصد خریدم.


سوم:

الان هم که این[+] ویدئو خاطره انگیز (با طعم صبحانه در کنار نازنینی که رمیده) آمده بود توی لینک های روزانه ام.



حالا چرا حالم خوب نباشه؟چرا خوش حال نباشم!



پ.ن:

خدا وکیلی مزه آن صبحانه با همه ی صبحانه های عمرم فرق می کند.

فراموش شدنی نیست،مزه اش هنوز زیر زبانم...


126.آدم هایی که فرار می کنند...

126.


من فکر می کنم (با تاکید فراوان) فقط آدم های ترسو سنگی می اندازند وفرار می کنند، آدم هایی که می خواهند جلب توجه کنند هم همینکار را می کنند!!!

منکر این نیستم فرارهم از مردانگی است!!!

شاید هم علت دیگری هم داشته باشد،ناتوانی وترس از مواجهه با خود وحقیقت،حقیقتی که...




125.نیمه شبانه

125.

اول:


این روزها حال خوشی دارم.حالی خوش ومخملی،

علتش را نمی دانم اماشیرین است وآرام...

 

دوم:

چندوقتی است تصمیم گرفته ام دیگر حرف نزنم،سطری بنویسم وفقط ببینده باشم.

فقط نگاه کنم

هر کسی هر چه می خواهد بگوید،بگوید.

بی خیال نه

فقط شنونده


سوم:

به قول قدیمی ها"هر کسی یه طرفه بره قاضی،راضی هم بر می گرده"


چهارم:


خیلی ظالمانه است به جرم اینکه درد دل های  کسی دلت را می ازارد،حکم کم کنی قلمش را بشکند،چون من نمی توانی نخوانیش، درد دل هایش آزارت می دهد،هرچه من دلت می خواهد بنویسد،حق نوشتن هم ندارد.من فکر می کنم طناب بیاوری ودارش بزنی بهتر است از این که...

صد رحمت به بابای هیلتر وموسلینی والبته ملک تازه درگذشته.

عزیزکم شما نخوان وبه رای همان مشاور مشاور لازم عمل کن!



پنجم:

آدم هایی که به جای کنار آمدن با خودشان،از خودشان فرار می کنند،همیشه باید فرار کنند

امروز از خودشان

فردا از خودشان

پس فردا از خودشان

صد سال دیگر...

باز هم از خودشان...

تو مرا دوست نداشته باش چون من...

انداختن توپ به میدان دیگری راه بدی نیست برای...


ششم:

به این وآن انگ نفهمی و...می زنیم چون آنطورکه ذات همایونمان امر می کند/می پسندد،نمی فهم اند.

هر کسی که...نفهم است ولا غیر،از دیگران شاکی هم می شویم که مارا قضاوت کرده اند و...

عزیز دلم یکبار از برج عاجت پایین بیا آن وقت متوجه می شود چرا دیگران نفهم اند.


هفتم:

صبح پنج شنبه رفته بودم بانک،بیرون که آمدم کاملاً اتفاقی کسی را دیدم که بهترین دوره ی عمرم را با او سر کرده بودم.

یک روز گذاشت ورفت.بدون هیچ توضیحی.فقط یک اس ام اس فرستاد:"من دیگر نمی خواهم با تو دوستی کنم،از دیشب دیگر دوستی ما تمام شد".بدون هیچ توضیحی.

من ماندم یک دنیا سوال که تمام شدنی هم نبود.ماه ها مثل دیووانه ها باخودم کلنجار می رفتم و...هیچ سودی نداشت.

هیچ جوابی نیافتم،نیافتم ونیافتم وهنوز هم نیافته ام.

از اینکه رفت ناراحت نبودم،البته بودم ولی سوالی که هنوز هم روحم را می خراشد این است که چرا اینطور گذاشت ورفت.من چه کرده بودم که شایسته این تاوان بودم...

کاش قبل از کشتنم جرمم را...

جنایتکارترین انسان ها هم حق دارند بدانند که عوض کدام جرم شان شلاق می خورند،به تاوان کدام خطا به جوخه ی آتش سپرده می شوند.


هشتم:

راستی 

 پلک زدن ماه شب چهارده رابر بلندای کوهستان دیده ای؟

نسیم صبحگاهی نیشابور گونه ات را نواخته است؟

به حجره ی فیروزه تراشی سرک کشیده ای؟

رقص ماهی ها با ماه را دربرکه ی کاشی دیده ای؟

اسرار خلقت را در چشم کسی دیده ای؟

من دیده ام،تو هم بیا وببین


نهم:

از دیروز،پری روز شاید هزار بار این آهنگ/ترانه را با خودم زمزمه کرده ام

"تو ماهی ومن ماهی این برکه کاشی..."

انصافاً...


دهم:

چند روزی است پیرمرد دلش گرفته،خاتون اش ناخوش احوال،بیمارستان بستری است.

از خدا بخواهید دل پیرمرد رانشکند.

صبح که بشود راهی می شوم.خداکند دعاهایتان قبل از من برسد...

برایش دعا کنید.