ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

20.نوستالوژی

20.


 اول:

دوتا نوستالوژی[+]و[+]


دوم:

چندماه دیگه خودم رو با[این]مقایسه می کنم!حالا می بینید!کسی اینجا شک داره؟!!


سوم:

یه پیشنهاد 500000هزار چوبی،حتی اگریه خواب باشه،می ارزه آدم تمام تلاششو واسه تعبیراین خواب بکنه!


چهارم:

یه جلسه امیدوارکننده،یه صحبت ومکالمه کوتاه بایه دوست،یه شام خوب ودوش آب گرم والبته یه گیلاس سوغاتی شیراز،می تونن شب خوبی رو واسه آغاز هفته ی پیش رو بسازند!

19.چه بود،چه شد!

19.

انگار این روز ها تالار وحدت شده است آیینه دق این مردم.

روزگاری اسم این تالار برابر بود با جشن وشادی وموسیقی و هرچیز دیگری که این ملت را به زندگی پیوند می داد.اما این روزها کاربری دیگری پیدا کرده است.شده است نماد فقدان ودرگذشت هنرمندان وبالاتر ازآن مرگ وزوال بیش از پیش فرهنگ وخاطرات زیبای این مردم."استاد همایون خرم"،"استاد محمدرضا لطفی" وامروز"مرتضی پاشایی"عزیز.

ترانه"جاده یک طرفه"اش را خیلی دوست داشتم.

خدایش بیامرزد.

18.آشوب

18.

هیچ لغتی بهتر از آشوب نمی تونه حالم الان منو تعریف کنه!

آشوب وترس 

ترس از ندونستن وروشن نبودن آینده تصمیمی که می خوام بگیرم.

لازمه که حتما با صدای بلند پیش کسی فکر کنم وفقط یکی/هر کی فکرامو بشنوه.

از تنهایی در این مورد خاص فکر کردن می ترسم.

قلبم داره ...

هیچ کس مثل "تو" بهم احساس امنیت نمی ده.

17.Think tank

17.

در مورد"Think tank" اگر کسی از دوستان مطلب مفیدی داره ممنون می شم حداکثر تا عصر امروز دراختیارم بزاره.

16.یه تجربه...

16.

اگر کسی اونقدر براتون مهم شد که خواستین کامل بشناسینش وببینید نگاهش به "زندگی" چیه،در مورد یکی از مشکلاتتون،چالشاتون یاتعارضاتتون باهاش صحبت کنید. منتظر راه حل نباشید،نه!

فقط ببینید به مشکل شما چطوری نگاه می کنه؟نگاهش چه شکلیه؟چقدر می تونه به موضوع عمیق نگاه کنه،عمق نگاهش چقدره؟!!

فقط گوش کنید،خیلی سخت نیست.

این پاسخ همه ی شناخت اون آدم از خودش،نوع قضاوتش در مورد دیگران،نوع تعاملش بامحیط وپدیده ها واتفاقات پیش رو،انتظاراتش از زندگیه،تفاوت هاش باشماوتفاوت های شما با اون و از همه مهم تر معنی و مفهوم "زندگی" از دیدگاه اون آدمه.

حالا این آدم کفشاشو داده به شما که باهاشون راه برید.

شما هم کفشاتون بدید!نترسید واعتماد کنید.

بعد از این دیگه تصمیم با شماست،می تونید،می خواید،... که همه ی عمر رو با این آدم راه برید؟

فقط خداوکیلی بعدش جنبه داشته باشید وقضاوت نکنید!حق این کار رو ندارید!هیچ وقت،هرگز!!!


این تمام تجربه منه.



پ.ن:

همه ی آدما با هم متفاوتن،هیچ آدمی شبیه اون یکی نیست."زندگی" یعنی نوع نگاه و واکنش مابه این تفاوت ها .این پیش فرض منه!

15.قفل یا دیوار...

15.

خدا اگر می خواست دری باز شود که رویش قفل نمی گذاشت،جای در،دیوار می گذاشت!

قفل یعنی تمام تلاشت رابکن،همه ی قفل ها باز شدنی هستند.

قفل یعنی می خواهم تلاش کردنت را ببینم...


پ.ن:

جمله صبح تلوزیون برای پاسخ افکار دیشب من

14.خودش بود...

14.

خدا خدا می کردم که بیاید،آمدنش را دوست داشتم.همین آمدن برایم خیلی با ارزش بود.از صبحش همه چیز برایم متفاوت بود.نتیجه ی آمدنش برایم دور از انتظار نبود اما همین که می آمد،چیز دیگری بود.

رفته بودم کنار پنجره،وبیرون را نگاه می کردم،آخرین باری که دیدمش...

مثل بچه ها شده بودم.فرق کرده؟چقدر فرق کرده؟بدتر که نمی توانست که بشود،چون بدی نداشت وندارد،ذوقش دقیقاً مثل خاطره ی روزی بود که قرار بود پدرم برای من وبرادر کوچکترم دوچرخه بخرد."از کله صبح که بابا از خانه بیرون رفت تا ظهرش،از سرکوچه جم نخوردیم!می ترسیدیم...

خدایا نکند بابا،دوچرخه،...

وقتی که سایه مردی از دور با دوچرخه ای در دستش از ماشین پیاده شد... دویدن نبود،پرواز بود.

همین سال گذشته رفتم وآن فاصله را دوباره دیدم،طی کردم.دم کوچه تا سر جاده...فاصله ای نبود.فاصله ای که در ذهن ورویای کودکانه حک شده بود!"

پنجره شده بود دنیای من به رویا... همه ی فاصله ی من تا... 

دیروز چقدر بزرگ بود این پنجره،وامروز چقدر تنگ شده بود.حتی نمی شد در آن پنجره نفس کشید.

ببین!"پنجره ها را هم با تو می سنجم"

داشت می آمد

مردی با دوچرخه...

خرامان داشت می آمد،خواستم خودم را پنهان کنم،خجالت می کشیدم از این همه التهاب وبی قراری خودم.نشد مرا دید ودستی تکان داد من هم دست تکان دادم.

باور نمی شد!

خدایا

باز شدن در

یکی یکی شمارش پله ها...

قلب من که نای زدن نداشت!نداشت

خدا را شکر خودش بود.

خیلی عوض شده بود.ولی خودش بود.نه اصلاً هم عوض نشده بود.

خودش بود وغریبی نکرد!

نفسم بالا آمد،نزدیک بود رسوا شوم،هر چند شده ام.چه باک!!!

گفتیم وشنیدیم

بودنش آنچنان برایم جذاب بود،که نتونستم به تیغ کلام بیازارمش.چیزهای زیادی را باید می گفتم.توی دلم مانده بود بگویم.توضیح بدهم که بداند...چشمم ناپاک نبود،...نشد،حلاوت بودنش برایم به هر چیزی می ارزید!فقط بودنش برایم بس بود.من چه چیزی بیشتر از این می خواستم؟بودنش!والان هم که بود.چیزی نمی خواستم!

اما...

نشد که چیزی نگویم،نا خواسته،خدا می داند ناخواسته جمله ای گفتم...گفتم "تو ..." فقط یک جمله.وقتی چشم هایش لرزید فهمید چه کرده ام.خودداربود

 اما.... 

تیری بود که رها شد!

دوست نداشتم برود.

کاش می شد بماند،تا ابد بماند...

کاش می شد.

قبل از رفتن از خواستم فرمانده میدان شود،فرمانده میدان آخرین مبارزه ام.میدان جنگم را او فرماندهی کند.شاید برای "نه"هایش چرایی پیدا کند،حس محتضری را داشتم که می دانست هیچ چیزی نمی تواند از مرگ نجاتش دهد،اما...

دم در بی اختیار...با تمام وجودم در آغوش فشردمش...همه ی وجودم را...

داشت می رفت

تکه ای از وجودم

نه!

تمام وجودم بود که می رفت...

کاش می شد همان جا،همان لحظه می مردم

کاش

از پنجره رفتنش را نگاه می کردم.آرزو می کردم یکبار برگردد ونگاهش کنم.ولی رفت مثل همان بادی که در شال سبز رنگش پیچیده بود.

باورم نمی شد این همان خانه ای است که چند لحظه پیش او،مهمانش بود!خالی خالی بود،خالی تر از همیشه!بخدا قسم هیچ وقت خالی تر از آن لحظه نبود.خالی وخفه!نمی توانستم در آن خانه نفس بکشم.تمام در وپنجره ها را باز کردم.خالی شده بود.تهی،کاملاً تهی.همانجا وسط هال خوابم برده بود!غروب ازشدت فشار روی سینه ام بیدار شدم.والبته سوزش گلو وسرمای...

سنگینی حرفم،آن یک جمله داشت قلبم را پاره می کرد.حالش را می فهمیدم.حسش را می گرفتم.خیلی واضح وروشن.چیزی نمی گفت،جوابی نمی داد.نتوانستم خانه بمانم.زدم به خیابان.جستجو!

جستجویی که یقین داشتم حاصلی نخواهد داشت!فقط همین "تورا جستجو می کنم حتی اگر نیابمت"."تو "بهای جستجوی منی،یافتن بی ارزشترین واژه در مقابل توست!

خداونداااااااا

ذهنم درگیر همان یک جمله بود!به همش ریخته بودم!

زده بودم به خیابان تا نیمه های شب گشتم وگشتم!

بر خورده بودم بین مردم،مغازه ها،هیات ها،ترافیک،...

نبود!

شب از نیمه گذشته بود که رسیدم خانه...



پ.ن:

برای مردن حتماً لازم نیست عمر آدم تمام بشود.گاهی آدم می میرد ولی هنوز زنده است



13.

13.

یکی از محاسن رانندگی شبانه توی بیابون اینه که اگه شانس بیاری سفرت وسط  ماه باشه،ماه بدر رو می تونی درست وحسابی سیاحت کنی.


*حواستو جمع کن نکوبی به ماشین جلویی!

12.

12.

*تا یه چند ساعت دیگه دارم می رم سفر!

محله(طایفه) ما رسمه واسه تاسوعا وعاشورا همه ی بچه محل، هر جای دنیا که باشن خودشون می رسونن.بهونه ای می شه ودیدن هم،حداقل سالی یه بار.


**24 ساعتی هست که جز یه شاخه انگور نتونستم چیزی بخورم.گرسنگی کم بود،سرماخوردگی هم اضافه شد!اینو کجای دلم بزارم؟



11.تورادوست دارم...



تو را دوست دارم

به اندازه تمام  دانه های برفی که در نبودنت بر شانه ام نشستند دوستت دارم

به تعداد قطره های باران پاییزی دوستت دارم

به اندازه تمام نفس هایی که در نبودنت کشیدم دوستت دارم

به اندازه تمام نفس هایی که با تو خواهم کشید دوستت دارم

تمام نفس هایی که کشیده ای

به اندازه تمام ستاره ها

تمام شب ها

به اندازه نور ماه

صدای رودخانه

آب چشمه ها

بوته های کویری

به اندازه تمام پرندگان

به اندازه تمام روز هایی که خواهند آمد

به اندازه تمام دانه های انگور

دانه های انار

به اندازه تمام کوه های سرزمین مادریم

مانندفریاد آبشارها

مانند قطره های آبی که از صخره های بلند خواهند چکید:

د

و

س

ت

ت

د

ا

ر

م

.

.

.


--------------------------

پ.ن:

با احترام به پل الوار