119.
طبق عادت روزانه که داشتم وبلاگای مورد علاقمو می خوندم هم هویجوری و هم کاچی آهنگ پیشنهاد داده بودند.
جالب انگیز اینه هر دوتایشون یه آهنگو پیشنهاد داده بودن،از قبل هماهنگ بودن یا نه الله واعلم!
این [+] آهنگ پیشنهادیشونه،خدا بگم جفتشونو چی کار کنه!!!
هم حسمو مخملی کردن هم چشامو...
ای کوفته!
عین پشه امشی خورده دارم دور خودم می چرخم!
بعداًنوشت:
این [+] هم تصویریش،دکلمه علیرضا بدیع وآواز حجت اشرف زاده
بعدتر نوشت:
آرووم نمی شم،طبقه یازدهم محل کارم،یه جای دنج هست که هم می شه همه ی شهر رو دید،هم سیگار کشید،هم چیزی که راه گلو رو بسته اونجا باز کرد
118.
"در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم
ویران شود این شهر که می خانه ندارد"
برباد نوشت:
با این بیت شروع شد،باورم شد که آدما....
بر بادم داد!
116.
کنار نهار امروزم یه برش نارنج گذاشته بودن.
من معمولاًنارنج ولیمو رو می چلونم توی نوشیدنیم به جای اینکه روی غذام بریزم!
الان دستام بوی نارنج گرفته،حیفم میاد بشورم،همش دستامو بو می کنم.
با این بو مست می باشیم.
114.
شنیدین از هر چی بترسی سرت میاد؟
آقا این دقیقاً درسته!آزموده ایمش!!!
حالا حکایتش رو خواهیم نوشت.
نکته اخلاقی:
حواستونو جمع کنین که از چی می ترسین!
پ.ن:
"خدا من فقط از تو می ترسم"
113.
می دونی چی خیلی آزارم داد و دیروز و شبمو شب اول قبر کرد؟
تموم حرفایی که توی خلوت بارهای بار با خودم تکرار کردم،تموم احساسی که بهت داشتم وبه زبون آوردم و تکرار کردم، وقتی حالت خوب نبود وحس گریه وخستگی و...داشتی سرتو چسبوندم به سینه ام که صدای قلبمو بشنوی صدای قلبتو حس کنم وآرووم بشی،نوازشت کردم،لالایی هایی که توی گوشت خوندم وخوابت کردم،وبالای سرت نشستم و به خوابیدنت زل زدم وزیبا ترین تصویر زندگیمو نگاه کردم.نگاه کردم.غصه داشتی،تا صبح کنارت نشستم وبا هق هق هات کناربخاری تا صبح گریه کردم.خودمو فدای درد ودلتنگیات کردم و...
حالا وقتی می بینم این حرفا رو از زبوون کس دیگه ای می شنوی و واسشون...با خودم می گممن مقصرم که نگفتم یا شما که فرصت شنیدن وگفتنشون رو ندادی؟!!
می دونم مردا نمی تونن مادر بشن اما با خیال تو من حس مادر بودن رو درک کرد،فهمیدم،با تک تک سلولای تنم،با ذره ذره وجودم
عمق این حرفا رو فقط مادری می فهمه که خودشو پرت می کنه زمین،که بچه اش روی آسفالت سفت زمین نخوره،یا...
قلبم داره از جا کنده می شه!
نمی دونم این سوال تا کی توی ذهنم باقی خواهد ماند!!!
111.
اول:
یه چیزایی رو بلد نبودم واین ندونستن اذیتم می کرد،آخر هفته گذشته به لطف آقا مهدی یادشون گرفتم.
دوم:
از یه چیزایی می ترسیدم،که تونستم ازشون بگذرم و...
آدما لولو نیستن!
سوم:
رفتم جمعه بازار،واسه دیدن نوستالوژیام،خنز پنزرایی که نوستالوژیامو زنده می کنن،بسی مشعوف و... شدیم.
چهارم:
بعد از دو سال ونیم برگشته،همون آدم قبلی،بدون هیچ تغییر و... واصرار به آغاز یه اشتباه دوباره!
می گم چه چیزی در من یا شما عوض شده که... جوابم همون حرفای تکراری و...
انتظار،فهمیدن انتظار زیادی نیست...