51.
مدیرمون بعد از اینکه منو دید،گفتش بیاببینم(بخونید با صدای کش دار و...)بغلم کرد و...
اسممو گذاشته "دنی".
از صبح همکارا "دنی"صدام می کنن.
50.
آقا جوونم براتون بگه روز پنج شنبه هفته پیش ما یه تغییری در خودمون ایجاد کردیم که...
از صبح که اومدم سرکار شاید سی چهل نفر به تغییر من واکنش نشون دادن،واکنشای متفاوت وغالباً با مزه و... خلاصه ماجرایی داریم امروز.کلی انرژی مثبت وروحیه گرفتم.از صبح دارم می خندم
48.
رفتم دیدن استاد.
ناگفته،بسیاری از حرف هایم را خوانده بود.
منتظرم بود.
با رویی گشاده ومشتاق مانند همیشه.
الهی که همیشه سالم وزنده باشد.
چهره اش آبی است بر آتش وکلامش تفسیر آیه های رحمانی.
شرحش را سر فرصت خواهم نوشت
47.
فردا می خواهم بروم دیدن استاد.
تقریباً سه ماه می شود که دیدنشان نرفته ام.
از آخرین باری هم که تلفنی با ایشان صحبت کرده ام سه هفته ای می گذرد.
دلم برایش حسابی تنگ شده.
45.
من واین دایی کوچیکه خیلی با هم رفیق وصمیمی هستیم.چند روزی هست که بهش ماموریت دادن واومده تهران.
طفلک می دونه من چقدر انار دوس دارم،دیشب هم به محض برگشتن من به خونه،مثل پریشبیه کاسه بزرگ انار دون کرده که من از سر کار بیام وباهم بخوریم.
با رئیسش خیلی رفیقم.می گم می خوای با رئیست صحبت کنم یه ماه ماموریتت رو تمدید کنه؟!!
43.
اگه بود،عصری،دم غروب می رفتم دنبالش،می گفتم بیا بریم یه جایی سورپرایزت کنم.هر چی هم می گفت خسته ام،نمی تونم،بابا امشب زود میاد،... گوش نمی دادم وهر طور که شده راضیش می کردم بیاد .می رفتیم [اینجا] روی این پل، بعد زیر باروون،ماشینا رو نگاه می کردیم،خیس می شدیم و...
یه کوچولو هم شیطونی می کردیم!