ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
۳۵۲.
اول:
جمعه دلبر جان رو برداشتم و زدم به کوه.یه ساعتی راه رفتم،هوای عالی و راه به راه. ۱۶ تا شلیک ۵۵۰ یاردی حالمو حسابی جا آورد.
نمی دونم چی داره این کار، همه غم و خستگیام با صدای اولین شلیک دود میشه و میره هوا! انگاری زمان متوقف میشه و زمین ثابت می مونه.
دوم:
این بساط کرونا برنامه جلای وطنم رو ریخت به هم،مثلا این هفته باید میرفتم اون ور آب واسه دیدن وکیل و مصاحبه و...
سوم:
دروغ نگم دلم یه تب و تاب و هیجان می خواد، مثل روزای آخر دبیرستان، سال اول دانشگاه،یه دوست داشتن ناب، یه چیزی که دنیا رو قشنگ تر کنه.
چهارم:
پنج شنبه جمعه این هفته آخرین دورهمی یا کمپون توی امساله.
پنجم:
این پست آخرین نوشته ام توی این وبلاگه باشه.