ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۲۴.شخماتیک

۳۲۴.

اول:

همین که نهنگه رو آگهی کردم،یه غول گاو پیدا کردم،خوراک خودم،تمیز تمیز دست یه بابایی بوده می رفته مطب وبرمی گشته!

آفتاب مهتاب ندیده وکاملا سالم بدون کمترین خط وخش وایراد  مکانیکی اونم نصف قیمت نهنگه.

نهنگه هم فروش نره،بَرِش میدارم.

چه شود!!!


دوم:

سفرخیلی عالی ای شد،به اعتراف همه شد جز"ترین"ها!

هوای خنک وعالی،طبیعت واقعاًبکر ودست وپا نخورده و واقعاًزیبا.

کسی ندونه مثل طبیعت سویس بود.چندتا پانوراما گرفت واقعا بهت انگیز،ابر ومه،طبیعت سبز، آبشار،سبزه،خونه روستایی و باروون نم نم و...

رویایی بود.


سوم:

می خواستم بیام پایین،شیب صد متری تند و...زیرش هم سبزه باروون زده وگل،پیاده اشون کردم که فقط تنهایی به گ...برم!یه لیز کوچولو تا ته دره می بردم!

میگفت نمیرم،می خوام باهات تجربه اش کنم.

بهش تند شدم ولی مرغ خاله سوسکه یه پا داشت.جهنم!تا کف راه فقط جیغ زد،داشت سکته می کرد،رسیدیم پایین گفت:بابایی یه دفعه دیگه!!!

بچه به سرتقی این ندیدم والا!غلط بکنم بابایی این بشم!

دکتر فیلم گرفته بود،خودم از حماقتی که کرده بودم...


سوم:

اگه جور بشه تعطیلات هفته آینده بریم سمت فلات مرکزی،حالا تا کی پایه باشه!

من که میرم


چهارم:

بچه ها امشب میان خونه من دورهمی،خوش خواهد گذشت.


چهارم:

شخم زدن اینجا باز شروع شده،از این زیر ورو کردن شخماتیک یه چیزی حالیم شد:"یکی تو نمی دونی با خودت چند چندی،یکی من!"


پ.ن:

یادم رفت اینو بگو"بهشون دست زدی،نزدیااااااااا" گفته باشم  این خط/این *


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.