ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۲۳....هیچی!

۳۲۳.

اول:

امشب توی کافه دکتر جون دورهمی داریم واسه تعیین مقصد سفر آخر این هفته،از عصر چهارشنبه تا عصر شنبه،مطمئنم خوش می گذره بازم


دوم:

شاید از اینجا کوچ کنم برم...


سوم:

باید کم کم از نهنگه دل بکنم،دیروز به امیر گفتم،می گفت چند وقتی صبر کن.دلم نمیاد دست هرکسی بدمش،خیلی باهاش خاطره خوب دارم،خدا کمک کنه تبدیل به احسن اش می کنم.

امیدوارم بعدیش شش یا هشت سیلندر باشه.


چهارم:

می گه فهمیدم امروز اینجا اومدی!پرسیدم چطوری؟ من که...اومدم!میگه از بوی ادکلن توی آسانسور.

کلی کیف کردم،دروغ چرا!!!


پنجم:

اوووم... هیچی!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.