ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
185.
اول:
دیروز عصر وقتی رسیدم خونه،بعد از 60وخورده ای و ساعت بی خوابی،خوابم برد.
از اوون خوابا،همونایی که آدم داغ می کنه وهمه ی وجودش می ره رو استند بای...
دوم:
باورم شده/بشه که داستان یه چیز دیگه است اصلاً،چه بخوای چه نخوای.هر چقدر هم بخوای یا نخوای کار دست یکی دیگه اس.نشد/نذاشت عطرم به تن کسی بچسبه یا تنم بی عطری کسی رو بگیره...
منم موندم وسری که از خجالتش نمی تونم بالا بگیرم.
فقط یه ذره مونده بود،شاید به اندازه یه شاسی.
.
.
.
وخدایی که در این نزدیکی است...
سوم:
[+] اینو بشنوید.قشنگه