ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

85.

85.

آیا 

امشب

باز

عطر تو

سینه ام را...

یاد تو

خواب را...

نظرات 2 + ارسال نظر
H.K سه‌شنبه 2 دی 1393 ساعت 01:26

خان!!
تو چرا اینطور نشسته ای؛ مگر خبر از حال "شیخ" نداری؟!!
مریض احوال است و در شرف ارتحال...
چهار روز است در بستر بیماری همش فریاد می کند "خان برارم"!!
بلقیس را آوردیم با شیرو پاشویه اش کردند... باز هم افاقه نکرد...
همش نام "سردار" را فریاد می کند....
دم مرگ صحبتی دارد باشما "خان"...
حال تو هم شدی مثل "شیدای" بابقلی بندار...امشب ، امشب می کنی!!
به جای عطر دود برنو دلت را پر کند...
از قله غرور پایین بیا و به عیادت "شیخ" برو...

ننشسته ایم!به دعا ایستاده ایم!
خودم را می رسانم به بالینش،باید اول این غائله قاسم را بخوابانم
این پسر بندار شیداییش را از ما وام گرفته است جانم.
ای خوشا آن دم... خلاص خواهیم شد شیخ!کو جهن خان سرحدی!!!
"یوسفم گرنزندبر سربالینم سر/همچو یعقوب دل آشفته ی بویش باشم"

حاج خانوم دوشنبه 1 دی 1393 ساعت 13:20

هعی

هعی روزگار

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.