ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

143.پرتقال فروش...

143.

اول:

یه ذهن مشوش که هزار جا چرخ می زنه وسیرمی کنه،یه عالمه کار انجام نشده که یهویی از آسمون گرومپی افتادن رو سرت،چشم هایی که از زور بی خوابی...

حالا فکر کنید این آدم بایدحرفایی بزنه وکاریی بکنه وتصمیم هایی واسه زندگی یه جماعت بگیره که...که کمترین لغزشش می تونه "خاکسترنشین"شون کنه،از اون ورهم با کولیس وریزسنج اندازه گیریش می کنن!

حالا پیدا کنید پرتقال فروش را


دوم:

چند شب پیش یه جعبه شکلات توی کمد وچندتاکتاب و... تمام رشته هامو پنبه کرد،به هر مصیبتی بود خوابیدم که ای کاش تاصبح بیدار می موندم اما نمی خوابیدم.

نزدیکای صبح بیدار شدم،البته بیداری نبود خواب می دیدم ولی بیدار بودم،دیدم که انگار توی خونه ی من نشسته،گوشه ی مبل ولی یکی می خواد باچاقو بکشه روی صورتش ولی ... اصلاً هواسش نیست وآرووم وبی خیال داره به سیگارش پک می زنه.هرچقدر تلاش وتقلا می کردم که بهش بفهمونم نمی شد!همونجا توی خواب فهمیدم که بختکه،وباید بیدار بشم ولی نمی تونستم...منتظر بودم که کسی بیدارم کنه اما کسی نبود،باخودم می گفتم منتظر کی هستی؟تو که کسی رو نداری،خودت باید بیدار شی،بیدار شو...وقتی بیدار شدم،از زور خستگی حتی نمی تونستم برم یه لیوان آب بخورم،غرق عرق شده بودم.فکر کنم بعدش از حال رفته بودم.صبح خواستم دوش بگیرم،دیدم بدنم گُله گُله کبودشده.خنده ام گرفته بود از این داستان.مثل داستان آلیس بود.





نظرات 3 + ارسال نظر
مادر سه‌شنبه 26 اسفند 1393 ساعت 16:23

من هم تنها ترین اتفاقِ بی دلیل زمینم!!

ساتراپ سه‌شنبه 26 اسفند 1393 ساعت 01:44 http://satrapy.blogfa.com

داستان آلیس ترسناک نبود...بود؟!

نبود؟
بود...

مادر دوشنبه 25 اسفند 1393 ساعت 17:33

وقتی تو نیستی
دنیا چیزی کم دارد
مثل کم داشتن یک وزیدن ،یک واژه ،یک ماه!
سید علی صالحی

دنیا چیزی ندارد...
هیچ ندارد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.