ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

140.عصرگاهانه

140.

اول:

امروز کار را زود تعطیل کردم وآمدم خانه،اما پشیمانم!

دلم درخانه می گیرد.

باید گاهی...

دلم حرف زدن می خواهد،آخرین باری که حرف زدم را درست یادم نیست،دلم درد دل کردن می خواهد،فقط حرف بزنم.

از همه ی این مدت،از همه ی این روز ها...

نه!فقط حرف بزنم،نه از سختی ها و... 

فقط حرف بزنم از همه جا وهمه کس.

سختی ها و غصه ها...فقط سهم من

نگاهم کنی...

فقط من حرف بزنم وتو...

شاید هم حرف نزدم،هیچ نگفتم 

شاید فقط نگاهت کنم،یک دل سیر نگاهت کنم.میلت بود تو حرف بزن واز هرجا وهرکسی و...حتی از سختی هایت،آنها هم سهم من.

اگر دیدی نگاهم با توست ولی گوشم باتونیست دلخور نشو

حرف هایی دارم که برای گفتن وشنیدن حاجتی به زبان وگوش ندارد...

اگر هم نیامدی اشکالی ندارد،شاید برای "خودم" حرف بزنم.

دلم برای "خودم" تنگ شده است.

شاید برای "خودم" از تو حرف بزنم.او که تو را نمی شناسد،خجالت هم نمی کشم،آخرش که چه؟باید روزی تو را بشناسد.

شاید هم برای "خودم" از تو چیزی نگفتم.فقط نگاهت می کنم.خودت را نگاه می کنم."خودم"هم می داند که حرف هایی دارم که برای گفتن وشنیدنشان حاجتی به گوش وزبان نیست.کافی ایت خط نگاهم را دنبال کند،خواهد فهمید که تو را...

از"خودم"گله دارم،رسم رفاقت را نمی داند...

خیلی وقت است که تنهایم گذاشته.رفیق روز های سخت...نبود/نیست.


دوم:

دلم بوی نارنج و لیمو می خواهد

بوی آغوش تو. 


سوم:

این روزها از خدا هیچ نمی خواهم،حتی تورا هم نمی خواهم.





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.