ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

6.من وموراکامی

6.

*نمی دانم چرا اما فکر می کنم آخر هفته ی گذشته به اندازه چند ماه طول کشید.البته نه چند ماه کسالت بار،بلکه چند ماه مفید وموثر.عصر پنج شنبه را دوستی قهوه خوردم وگپ زدیم.از خودمان و... از زندگی.یک گفتگوی دوطرفه وصمیمی.بعدش هم  رفتم خرید.سری به کتاب فروشی ها زدم.ونصف بیشتر مبلغی را که برای خرید لباس زمستانی کنار گذاشته بود خرج کتاب  کردم!


**بالکل این ماه از خرید لباس گرم منصرف شده بودم ولی درکمال ناباوری همان لباس هایی که را دوست داشتم با تخفیف خیلی خوب خریدم.حالا روزهای قبل کلی توی بازار گشته بودم اما نتوانستم چیزی باب میلم پیدا کنم.فروشگاه یاس/غرفه LC MANحراج گذاشته بود!وبدینگونه کلی خوشبحالمان شد وهزینه کتاب ها جبران شد.


**کل ساعت های باقی مانده آخرهفته ام راباموراکامی گذراندم.موراکامی ماننددوستی است که حال آدم راخوب *میفهمد.وقتی حالت اصلاً خوش نیست وهمه چیز یک شکل ویک نواخت شده،می آید ودر می زند ومجبورت می کند که لباس بپوشی و بروی پیاده روی.بعدش هم همصحبت وهمقدمت می شود وبرایت از این خیابان وآن کوچه ودختر همسایه بغلی و... می گوید.دنیا را جوری دیگر می بیند.

 چاقوی شکاری،پس لرزه،کجا می توانم پیدایش کنم،... وآخر این هفته هم در تعقیب گوسفند وحشی واگر پیدا شود جنگل نروژی.

نه فقط از زندگی می نویسد،بلکه زندگی را می نویسد آنگونه که تا کنون می توانستیم ببینیم وندیدیم.یک زندگی کامل.اما زندگی های موراکامی اینجا کامل نیست.وقتی می رسد اینجا بنده ی خدارا اخته می کنند.وسط داستان یکهویی شکافی غیر قابل باور به وجود می آید.آدم باورش می شود که آنجا از این خبرها نیست.هر طور می خواهید فکر کنید اما به شخصه رمانی که جنبه های اروتیک را از داستان یک زندگی حذف کند رمان نمی دانم ومیلی هم برای خواندنش نشان نمی دهم؛حتی اگر برنده صدها جایزه بین المللی باشد.اما موراکامی حکایتش جداست.اخته نیست،اخته اش کرده اند.


**بالاخره دست نوشته ایم را در مورد داعش مرتب کردم واز آن آشفته بازار توانستم بالاخره مطلب شسته رفته ای در **بیاورم.فرستادمش برای دکتر"ج"بخواند ونظرش را بده.اگر مناسب دید،همانجا ترجمه وچاپش کند.

اگر عقلانیت عربی به تعریف عابدالجابری و حس انتقال وسرخوردگی جامعه عربی با دیدگاه حسنین هیکل را بشناسیم ومقداری هم تم نوستالوژیک خلافت خواهی ابن تیمیه را کنارش بگذاریم وتوی دیگ فرصت طلبی نیروهای منطقه ای وفرا منطقه ای بریزیم وبگذاریمش روی اجاق حس حقارت ،کم بینی،سرخوردگی وحس انتقام جویی جوانان مسلمان فرنگی وقفقازی از غرب وقیام به سیفبرخی دیگرجهادگران گوشه وکنار وآقایان...هم همش بزنند،احتمالاً آش می شود داعش!!!

به همین سادگی به همین خشونت!

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
بسامه دوشنبه 5 آبان 1393 ساعت 13:49

نه بابا.. منظورم بحثت در مورد داعش بود... خیلی قلمت سنگین بود.. قلبم گرفت

اون که چهار ستاره بود!
خان بمیره الهی با این قلم سنگین

پرنده ی سیاه دوشنبه 5 آبان 1393 ساعت 11:53 http://divaanehvar.blogfa.com

بعله بعله خدا زیاد کنه از این آخر هفته ها
راستی اون عکسایی که میذارم همه اش از یه جاست:علم و صنعت

آخر هفته هارو که نمی تونه زیاد کنه
می تونه دوستانو زیاد کنه،پولو زیاد کنه،فروشگاه های تخفیف بده روزیاد کنه ....
اصلن همه چی رو زیاد کنه

پرستو دوشنبه 5 آبان 1393 ساعت 10:23 http://gahneveshtehayeman.blogfa.com

من و موراکامی تازه آشنا شدیم . هنوز برایهم غریبه ایم . یعنی من هنوز نتونستم خیلی خوب باهاش خو بگیرم. یه جاهایی می زنیم به تیپ و تار هم . فکر میکنم به زمان بیشتری نیاز داریم.
راستی فیلم باحالی بود . اسمش همون اتاق 8 بود؟

باید بتوانی با ادبیاتش ارتباط برقرار کنی،مطمئنم زود جذبش می شی.
دعوا نمک زندگیه مواظب باش کار به گیس وگیس کشی نکشه
بله اسمش اتاق7 ه!

کاچی دوشنبه 5 آبان 1393 ساعت 10:00

خیلی طولانی بود پستت:( فکر ما تمبلام باش!:دی

راستی عکستو وردارو بیار:دی

طولانی؟!!
بهشون دسترسی ندارم متاسفانه فعلاً

H.K یکشنبه 4 آبان 1393 ساعت 17:02 http://pangovan.blogsky.com/

خان نکند جوهر قلمت لکه بر عبای آل سعود بیندازد!
که آن روز برق شمشیر است که خواهی دید و صدای نفیر گلوله!!
اتفقا دیشب داشتم ، ان قسمتی را می خواندم که "عباسجان" مراسم عروسی را می پیچاند و به خانه میرود، روز اول عرسی پسر "بندار" (اصلان)...و آن جغد و هوای گرفته... و کربلایی خداد که مثل سنگ سر جایش نشسته....

"ما گر ز سر بریده می ترسیدیم...
آن قسمتش خیلی شوم است،بوی مرگ ونیستی می دهد!

بسامه شنبه 3 آبان 1393 ساعت 21:24

از دو ستاره شما هیچی نفهمیدیم... اصولا دلیلش را نوشتیم چرا..
خان

می خواستم لباس زمستونی بخرم،قبلش رفتم کتابفروشی وبیشتر پولی رو که واسه لباس کنار گذاشته بودم،کتاب خریدم وبا پول باقی مونده نمی شدلباس مناسب خرید.اما وقتی رفتم اون فروشگاه دیدم که یکی از غرفه های مارکش حراج گذاشته ودر کمال خوشحالی لباسایی که می خواستم بخرم رو با تخفیف خوبی خرید!با پولی که واسه لباس کنار گذاشته بودم هم صاحب کتاب شدم هم لباس!

H.K شنبه 3 آبان 1393 ساعت 18:32 http://pangovan.blogsky.com/

انصاف را رعایت کردی!
جان من راست میگی؟
یعنی از سعودی و ایادی اردوغان دفاع کردی!
بنازم به آن کاکلت خان، بیرقت نخوابد...
شب بیا وعده خانه "بندار"...

غیر از این انتظاری داشتی؟!
قلم من وامدار کسی یا چیزی جز حقیقت نیست،بی دلیل نه کسی را می نوازد ونه بر کسی می تازد
برای من اسم ورسم آدم ها جدای از عملکردشان ارزشی ندارد.
زنده باشی شیخ!متنفرم از آن بندارمکار نان به نرخ روز خور!
ماه درویش را استثمار کرده نیمچه فئودال فلک زده!
چشم پسرش هم پاک نیست،پی شیروست!دختر همان هایی که سر سفرشان می نشست وبرایش مادری کرده اند.
محله ی کلمیشی آنجا هوایش پاکتر است

H.K شنبه 3 آبان 1393 ساعت 16:03 http://pangovan.blogsky.com/

خان گفتی موراکامی...
من از او کتاب "پس از تاریکی "را خوانده ام و چند داستان کوتاه.
دنبال اینم که "کافکا در کرانه" را بخوانم...
در کل این آدم در ادبیات "پست مدرن" یک حرفی دارد...
ادبیات پست مدرن دقیقا زمینه می خواهد برای رشد که مورا کامی دقیقا از بستر صحیح آن یعنی ژاپن برخاسته، سنت و مدرنیته به درستی به هم آمیخته اند و حال وارد مرحله فرا مدرن شده اند، خب ادبیاتی که از این بستر بر خیزد حتما جالب است و قابل توجه است لابد...
خان؟!
مگر با ما عهد نکردی در باره داعش چیزی ننویسی!
چرا نوشتی؟!!
این عمل شما باعث خشم و انزجار ماست...

زندگی را آنگونه که می تواند باشد،یا می خواهیم باشد می نویسد.
"کافکا در کرانه"محشر است!البته قبلش خودتان را آماده کنید.
ما عهدی نبسته بودیم.البته توصیه تان را به گوش جان نیوش کردیم.می توانید مطمئن باشید که جانب انصاف رعایت شده است!نه ژورنالیستی است ونه جانبدارانه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.